پروفایل کاربری


....زندگی را زندگی باید

به اطرافتان بنگرید و به آن فکر کنید ببینید چگونه اسیر شده اید...

....زندگی را زندگی باید

نام: رضا حقیقت
.........................................................
جنسیت: مرد
.........................................................
محل سکونت:
.........................................................
سن: 13 / 2 / 1369
.........................................................
میزان تحصیلات:
.........................................................
شماره تماس:
.........................................................
ایمیل و ای دی یاهو:
.........................................................
درباره من: اگر شد لحظاتی شاد داشته باشید

نظرات شما عزیزان:

دلداده
ساعت23:40---
سلام سلام صد تا سلام
خسته نباشید



ببخشید که منتظرت گذاشتم..یعنی شرایط جور بود ولی ناجور شد!!!ببخشید ببخشید ببخشید واقعا ببخشید ..سعی میکنم تکرار نشه..من خودم به شخصه وقتی کسی باهام بدقولی میکنه خیلی اعصابم خورد میشه بازم ببخشید


اینا جواب پیاماته البته یه مقدارش هنوز مونده باشه بعد میفرستم...ترسیدم پیامارو نخونی واسه قضیه اینترنتت گفتم تا همیجاشو که نوشتم بفرستم تا بعد

فعلا اینارو بخون از صفحه اول هم شروع کن...حرفی جوابی چیزی بود پیام بده



دلداده
ساعت23:33---
صفحه چهارم


منطقیه که هر روز صفحه لاکس بلاگ رو چک کنم
خب منم تاحالا خیلی وقتا شده که اینکارو میکردم وعادی بوده برام مخصوصا اون اولا که دیر به دیر پیام میدادی..نمیدونم شاید عادی نیست...عادی بودن یا نبودن شاید امری نسبیست!!!


1-گفتی حالم بده ...خدا نکنه چرااااا
اون موقع که چنین حرفی رو زدم دچار چند گانگی بودم...نکه الان نیستم!!!!!!!!!!ولی خب بازم خداروشکر حالم بهتره

3-گفتی تهران ....آره منم از تهران متنفر بودم ولی خب گاهی برای نیل به اهداف آدم مجبوره یک کارایی بکنه دیگه قبول داری....راستی بی معرفت کی گفته من فراره تو زلزله تهران بمیرم حالا یه دور از جونی میگفتی بد نبودا....من میخام زنده بمونم مردم و از مرگ نجات بدم فک کردی به این زودیا دل میکنم .....
بلاخره که قراره بمیریم حالا یه پنجاسال زودتر یا دیر تر...این طرز تفکرو جدیدا پیدا کردم داره اعصابمو خورد میکنه ولی با این وجود من میترسم از مردن


دلداده
ساعت23:29---
صفحه سوم


اینکه گفتم فکر نکنم یه دفتر خاطره ساده ای منظورم این نبود که یه آدم ساده ای منظورم استعاری بود منظورم این بود که دیگه مثل قبلا نیست که فقط...
آخه یه بار اون اول اولا یادمه بهم گفتی از آدمای ساده ای مثه من خوشت میاد...اون حرفت باعث شد که تو این یکی پیامتم اینجوری معنی کنم....در ضمن این استعاره نیست گمونم ایهام باشه...اصلا نمیدونم چیه .

سلام دلداده من خوبی خوش میگذره...احساس میکنم خسته ای...
یه کوچولو اون اشتیاقی که نسبت به زندگی کردن دارم از دست دادم...دنیا یه شکل دیگه ای شده برام مثه قبل نیست...انگار یه حاله ی خاکستری گرفته.

یه بار گفتم یه بار دیگه میگم چیزی که از همه بیشتر عذابم میده اینه که احساس میکنم 50درصد ارتباط من و تو دست سوء تفاهماته
تتلاشمو میکنم تا کمترشون کنم ..توهم اینکارو بکنی دیگه عمرناش سوئ تفاهم جرئت نمیکنه بیاد
قهری؟ به نظرت منطقیه نگران شم؟
به نظرت منطقیه نگران نشی!!

آخ که چقد از این منطق حالم بهم میخوره کاش میشد بگیریش و اونقدر بزنیشکه خون بالا بیاره....
آره دقیقا چند بار میخواستم اینو خودم به شخصه بهت بگم که وقتی منطق منطق میکنی میخوام بگیرم خفت کنم یعنی قبلا .. یه بار خودمو تجسم کردم جای تو گذاشتم میخواستم سرمو بکوبم تو دیوار...به هر حال شاید درست باشن نمیدونم..میشه ولی هنوز به اون مرحله نرسیدم که بتونم با جرئت بگم چی درسته و چی غلط....ولی خب قرارم نیست که اگه یه حرف آدم درست باشه بقیه حرفاشم درست باشه.
تو طالع بینیت نوشته بود مردای اردیبهشتی حتی منطقی عاشق میشن!!!!


دلداده
ساعت23:25---
صفحه دوم

5خرداد امتحانام تموم میشه
منظورت 5 تیر

آخه بگم سلام چی ؟؟؟؟؟سلام عزیزم؟؟سلام گلم؟؟؟سلام دلم؟؟؟؟آخه چی ی یی
یه سلامه بدون پسوندو پیشوند خوبه

دلی دوستم رفت الان 5تا تخم مرغ 5تا سوسیس 2 بسته نون یه روغن مایع با یک دلستر گرفت بگو چقد شد حدس بزن حدس بزن چند شد... شد 15600تومن خدایی کمرم موعه برداشت مگه یه دانشجویه بدبخت از کجا باید پول بیاره .... تازه هفته دیگه کله هفته رو غذا رزرو ندارم برام دعا کن دلی دعا دعا

روغن مایع نمیصرفه جامدشو بگیر حالا که وضع مالی روبه راه نیست
به جا تخمه مرغ هم میتونی یه مرغ بخری...اینجورری هم مرغ داری هم تخم مرغ داری هم یه همدم!!!! از تنهایی در میای.
فقط یه مشکلی هست...خب خود مرغه هم غذا میخواد دیگه ...میتونی به جای هر خرج بیخودی که به ذهنت برسه..هر روز سبزی خوردن بخری .. سبزیشو خودتون میخورید آشغالاشو بدی به اون بخوره..میتونی نون پنیر سبزی بخوری صبحا میتونی سبزی رو با غذا بخوری ..میان وعده نون پنیر سبزی...آخه مرغ سبزی و کاهو و اینجور چیزا بخوره زودتر تخم میده... فقط یه مرغی بخر که تخم بده ها...حالا پول نداشتی سبزی بخری آشغالای همسایه ها که هست سر کوچه اونارو بده بخوره !!!...کلا مرغ همهچی میخوره هرچی از غذاتون موند بدید بهش.....اینا فقط راه کار بودا بهت برنخوره...فقط راهکار بود...من یه لحظه خودمو دانشجو فرض کردم از خودم راهکار دادم!!!روزه هم میتونی بگیری اینجوری سه وعدت میشه یه وعده اینجوری با یه تیر دوتا نشون زدی...ولی خب موقع روزه گرفتن آدم خیلی بی حوصلست و بیحال نمیتونه درس بخونه مخصوصا اگه مثه تو سیگاری باشه!!! ...پس این راهکارو میذاریم کنار.فک نکنم با این آلودگیه تهران هوس سیگار کشیدن به سرت بنه...معمولا وقتی میریم تهران داداشم کهیر میزنه..دیگه اینکه خرماهم خوبه حلواشکری هم خوبه ...اینا وقتی قندت میاد پایین ...زودسر جاش برمیگردونن..من زیاد چیزی بلد نیستم آخه تا حالا دانشجو نبودم که بخوام تو یه موقعیت مستقل با چنین مشکلاتی مواجهه کنم...فقط همین راهکارا به ذهنم رسید.دیگه اینکه...... البته این یه نیاز طبیعیه و نمیشه منکرش شد ولی زیادم نباید آدم هوای شکمشو داشته باشه به جای بعد جسمیت بعد روحیتو پرورش بده ...بعد روحی میتونه بر بعد جسمیت هم حاکمیت کنه....اوه عجب چیزی گفتم!!! اساس کار بدن نونه و آب...این آخری یه حدیث بود...حالا دقیق خود حدیثه رو یادم نیست.البته یه حدیث دیگم داریم میگه هر کس تا چهل روز گوشت نخوره باید قرضالحسنه بگیره و گوشت بخوره..هرکی غدذایش کمتر است بیماری هایش نیز کمترست...اینم یه حدیث بود ترکوندمت از حدیث..یه کتابچه از این جیبیا خوندم حالا دارم نشرش میدم احادیث مربوط به تغذیه توش بود.


دلداده
ساعت23:18---
این پایینی صفحه اول بود

دلداده
ساعت23:17---
به سلامتی خوش گذشت تعریف کن ببینم چه کارا کردی کجاها رفتی....
آره زیارت رفتیم روز قبل از برگشتمونم یه سر رفتیم وکیل آباد نشستیم یه یکی دوساعتی اونجا بودیم برگشتیم…..چ درو دیوارای قشنگی داره شهرتون ...نقاشی هاشو میگم...باعث میشد آدم از نشستن تو اتوبوس زیاد خسته نشه...کلا خیلی خلاقیت تو شهرتون دیدم.تو اتوبوس نشسته بودم بیرونو نگاه میکدم یه جا زده بود املاکیه نوروزی.


راستی تا یه چند روزی شاید اینترنت نداشته باشم ولی تو تا میتونی برام پیام بذار .....این امتحانا داره دیگه کم کم اعصابم رو خورد میکنه ...خیلی اذیت شدم درسته نمی خونم ولی همین که وجداتم در عذابه کافیه ...
تو که میگفتی میخوای به اهداف بلندت نیل کنی و اینا...کسی که هدف داره کسی که علاقه داره به هدفش که جا نمیزنه....امتحانات سخته تو سخت تر باش!!!!! اوه این جمله رو از جاییی کش رفته بودم یه مقدارشو
انقدر دلم تنگ شده واسه شهرمون .....واسه خانوادم داغونم داغونم داغونم .....
مگه شمارو کی تعطیل میکنن؟


البته امیدوارم که رای نداده باشی
یعنی میخوای بگی تو رای ندادی؟
آهای تبریکت کو مثه اینکه من رای اولیما یعنی بودم.


سلام سرسع میگم .الان تو دانشگاهم 10دقیقه دیگه امتحان دارم داری میری مشهد؟؟؟؟؟؟؟
آره من که یه بار دیگه هم بهت گفته بودم که میرم مشهد


دلداده
ساعت14:43---19 خرداد 1392
همین الان داریم میایم تهران اویییییییییییی نه واسه تو و نه واسه گل محمدی...واسه اینکه بلیط مشهد از اونجا داریم.....همین الانه الان دیگه داریم میریم فک کنم ...گیجم...28 ام اینا دیگه برمیگردیم...

دیگه نمیتونم پیام بدم

پیامتو که دفعه پیش خونده بودم..

سلامتیه رفیقی که میخ پیامش لاستیکه دلمونو پاره کرد تا ما بدون زاپاس تو جاده وب گردی بمونیم


بعد موقع برگشتن از کافی نت با خودم میگفتم این رضا هم که کلا سوراخه...تورش سوراخه لاستیکش سوراخه


دلداده
ساعت20:18---16 خرداد 1392
آآآآ...از روش خوندم... چقدر اشتباه تایپی دارم...تو همین پیام قبلیه که همین الان فرستادم

دلداده
ساعت20:14---16 خرداد 1392
سلاااااااام
فقط اومدم بگم پیامتو خوندم الان چیزی به ذهنم نمیرسه واسه گفتن

راستی یه چیزی خلی خیلی وقته میسخوام بگم...
بدرود و امثالش که این معنی رو میده دیگه ننویس آخر پیامات قبلا فک کنم گفتم برات که چقدر این کلمه رو اعصابمه...شایدم نگفتم.
به هر حال حساب بکن ببین تا حالا چند بار این کلمه رو تکرار کردیو من چقدر تحمل کردم..هه

فهلا


دلداده
ساعت22:54---15 خرداد 1392
به خاطره تمام مشکلاتی که این چند وقته برات درست کردم عذر میخوام
مشکلات؟
احساس میکنم این رابطه فقط برای من سود داره و برای تو مشقت
نه!

....این که میگی من بهت گفتم ساده ای اصلا یادم نمیاد کی و چرا اینو بهت گفتم ولی تنها چیزی که الان ازش مطمعنم اینه که هیچ وقت در برخورد باتو سعی نکردم از نیش و کنایه استفاده کنم
منم نگفتم با نیشو کنایه حرف میزنی ...
خواستم ببینم من چی کار کردم که تو اینو گفتی...یعنی چی ازمن دیدی که چنین طرز تفکری پیدا کردی و دیگه اینکه تعریفت از آدم ساده چیه؟بلاخره باید یه تعریف واحدی باشه که من ببینم منظورت چیه مثه همون قضیه غرور که من تعریفش کردم بعد تو گفتی عزت نفس منظورت بوده
من زیاد نمیام اینترنت..مامانم بیخودی حساس شده...یعنی کل اینترنت وصل شدن من واسه اینه که ببینم پیام دادی یانه و یا اینکه بخوام جواب پیامتو بدم...با اینکه دیر به دیر وصل میشم و خودت داری میبینی نمیدونم چرا انقده حساس شدن.....نمونش همین الان اومده بالاسر من میگه دارم از فوضولی میمیرم میخوام ببینم...بهش میگم چیو؟میگه همون چیزایی رو که تو داری میبینی..تا من وصل میشم اینترنت یادش میاد که میخواد به جاییی زنگ بزنه...و یالا از اینترنت بیا بیرون میخوام زنگ بزنم.
ببین من اینارو میگم نه به خاطر اینکه بگم مشقت ایجاد میکنی دیووونه واسه این میگم که یعنی موقعیتمو بهتر درک کنی و اگه دیر به دیر پیام میدم ناراحت نشی..همین


دلداده
ساعت0:11---15 خرداد 1392
ازاینکه به این آسونی قید زبانو زدی و دوباره عوض شد و میخوای بری شیمی یه کم ترسیدم روی ثباتت یه شکایی کردم ولی اصلا به من امثال من چه رو زندگی خصوصیت دخالت کنم

خب این طبیعیه .آره من هنوز شخصیتم ثبات پیدا نکرده. ولی شیمی رو یه جورایی مطمئنم دیگه میخوام معلم شیمی بشم ..تقریبا میشه گفت توی شیمی دوزاریم نسبت به درسای دیگه دیر تر میوفته...ولی با تمام این حال وقتی شیمی کاربردی میشه خیلی برام دوست داشتنی میشه...من نمیخوام فقط برم تربیت معلم..میخوام خود رشته شیمیه حالا کاربردی یا محضو هم زمان با تربیت معلم بخونم...چ جوری میتونم این کارو بکنم؟
من واسه این پزشکی رو دوس نداشتم چون به نظرم یک پزشک به همه چیز باید فکر کنه غیر از پول و من تا وقتی استقلال مالی پیدا نکردم از راه های دیگه ،نباید برم سراغ پزشکی. و دو سه تا دلیل دیگه..

کلی حرف دارم درمورد اینکه فک میکنی برام مشقت ایجاد میکنی و این حرفا....ولی الان نمیتونم درموردش حرف بزنم فردا سعی میکنم در مورد اون برات توضیح بدم ...الان دیگه باید برم
فقط همینقدر بدون واسه این میرفتم کافی نت چون مامانم حساس شده رو اینترنت وصل شدنم


دلداده
ساعت23:44---14 خرداد 1392
بند انداختن کجاش زشته..بند انداختن عبارتست از برداشتن مو با نخ..که معمولا موی صورته...واسه تمرین کردن میشه رو دستو پاهم انداخت مربی آرایشگریم گفته به ترتیب اول بند انداختن یادم میده بعد ابرو برداشتن بعد کوتاهیه مو بعد شینیون آرایشو اینا...
چرا پرسیدم وب دیگه ای نداری؟
خیلی وقته اینجا آپ نمیکنی... من از خدام بود تو جای من میبودی و به اندازه ی من انقدر وبلاگ میداشتی و من مینشستم همه رو میخوندم تا بیشتر باهات آشنا بشم ..بیشتر حرفاتو بشنوم.
راستی شاید اون هفته با خانواده با قطار بریم مشهد


دلداده
ساعت23:35---14 خرداد 1392
دکترای پیوسته یعنی چی؟
خدافظی ؟
پنجم اردیبهشت رفتی غلیان حس این پیامو دادی" دیگه فکر کنم یه دفتر خاطرات ساده نیستی ....."به اسم حقیقت.
اون وبام دیگه مختومه شدن خیلی وقته سر نمیزنم بهشون فقط تو چمنزارم ..اتفاقی رفتمو دیدم پیام دادی به اونیکی وب ها ..رو این حساب بود که اون سوالارو پرسیدم...من اول به تاریخش دقت نکردم فک کردم پنجم خرداد همین اخیرا دادی یعنی یه جورایی مطمئنم که چشام پنج خرداد دید ولی الان که دوباره سر زدم دیدم واسه پنجم اردیبهشته امساله.برام جای تعجب داره که یادت میره چی میگی...
قضیه همون غرورو اینارو هم خودت گفتی
همون چند سال پیش گفتی دوستات چنین نظری دارن درموردت که مغروری.. و هم خوت همین چند وقت پیش گفتی یه کم مغروری ولی زود صمیمی میشی.
واقعا اینارو یادت نمیاد؟اگه تو نگفتی پس کی گفته از خودم که نمیگم.مطمئنی اصلا حواست اینجاست؟
همون پنجم اردیبهشت رفتی وب بلاگفام "کتونی ها ی من" و این پیامارو دادی:
دلی دیگه داره اعصابم خورد میشه ه ه ه ه ا ا ا....
که نفهمیدم آخرش دقیق واسه چی داره اعصابت خورد میشده.
و اونیکی پیامی هم که دادی تو این وب این بود:
سلام دلی ببینم یه سوال احمد رضا نوروزی واسه تو پیام میده
احمد رضا همون که صفحه فوریت پزشکی رو مینویسه سریع جواب بده حتما بگی خیلی مهمه....
که جواب این پیامت رو هم تو همین پیام چند روز پیشم دادم


دلداده
ساعت13:18---12 خرداد 1392
دیگه ساده نیستم؟
آره خیلی فرق کردم با قبلا


منظورت از ساده چیه...و چیزی که الان هستم؟

...بیشتر توضیح بده درمورد حرفی که زدی


دلداده
ساعت13:11---12 خرداد 1392
گفتی خیلیا دوس ندارن پزشکی رو ...اون خیلیا واسه چی میرن پزشکی پس؟

دلداده
ساعت13:08---12 خرداد 1392
سلام من زنده ام

بنا به یک سری دلایل امنیتی من دیگه نمیخوام خونه وصل بشم به اینترنت...الانم اومدم کافی نت


امروز روز پنجمم بود که رفتم آرایشگری
شدیدا به یه چهار پنج نفر شایدم بیشتر اختیاج دارم که روشون بند بندازم....اوه اگه بدونی روز اول چقدرررر بند انداختنم افتضاح بود...املای درست افتضاحو بلد نیستم



راستی قید زبانو هم زدم میخوام برم شیمی

افتادم؟ نه آویزونم

آره شهریوری شدند یه چهار پنج شیش هفت هشت تاییش نگرانیه من بابت چیز دیگه ایه نه این...من به پدر و مادرم و تو و همه و همه ی آدما اجازه نمیدم توی حریم خصوصیه من وارد بشند دخالت بنمایند...یکی از اون چیزایی که تو حریم خصوصیمه درسمه

راستی اون اتحطاطو که گفتی نمیدونی چ جوریه از داداشم پرسیدم گفت با ط دسته داره دوتاش


راستی رضا تو غیر ازاین وبت وب دیگه ای هم داری؟

آهان اون پست امام خمینی رو میگی...جو گیر شده بودم دیگهه...در کل آدم جوگیریم وقتی جو گیر میشم خیلی چرتو پرت میگم......ههه...ولی خب در کل خیلی دوسش دارم


دلداده
ساعت12:34---12 خرداد 1392
احمد رضا؟نه...اوه تو هنوز اونو یادته؟
من چند سال پیش یا دمه که از وبت رفتم وب اونا و یه پیام عادی هم دادم و دعوتشون کردم به وبم که هیش کدوم نیومدند.من فک کردم وبشونو چند نفره ساختن.

گفتی داره اعصابت خورد میشه؟واسه اینکه این چند روز نبودم ؟یا واسه وب بلاگفام؟


دلداده
ساعت20:16---4 خرداد 1392
حالم بدِ..احوالم بدِ

چی؟ دیپلم؟...دیپلومو که سال سوم که پارسال باشه میگیرن و گرفتم


فارغ التحصیل؟آره شهریور دیگه میشم

آهان...کنکور؟خیالت راحت من اصلا کنکور تجربی اسم ننوشتم.

تهران؟نکنه میخوای منم بکشی با خودت تو اون زلزله...میدونی من چقدر از تهران متنفرم؟نه واسه درس خوندن دوسش دارم نه واسه زندگی...یه پنج شیش سال اونجا بودیم...برعکس من بابام خیلی دوس داره اونجا رو...اوغ...اوغ...اوغ...اینا واسه تهران بود.


خیالتم راحت که من هیییییییییچ علاقه ای به پزشکی ندارم..نمیدونم چرا بقیه انقدر دوس دارن

دیگه اینکه ...دچار چند گانگی قرار گرفتم در حد لالیگا...حالا دقیق لالیگا چی هست که میگن نمیدونم... فقط دارم دیووونه میشم..حالم بدِ..احوالم بدهِ

راستی با این پیامت تا یه ماه دوماهی حواسمو شوت کردی...حالا چ جوری درس بخونم..هه

حرف یه عالمه دارم ولی پول فقط پونصد تومن..واین یعنی اینکه باید تمومش کنم چون کافی نتم.و مسئله ی مهم دیگه اینکه دارن اذون میگن.



دلداده
ساعت0:18---17 ارديبهشت 1392
امروز امتحان داشتم..اولین امتحان...امروز شونزدهمه..فهلا از امتحانام نپرس اوکی؟راستی یکم خرداد آخرین امتحانمه


به کسی میگن مغرور که فک میکنه از بقیه بهتره
به چید مغروری؟چی داری که باعث شده با اون فک کنی بهتر از بقیه ای؟


دلداده
ساعت22:29---13 ارديبهشت 1392
رضااااا اصلا کاش تهران قبول نمیشدیپاسخ:ای خواهر بذار زلزله بیاد ببینیم چی میشه ما خانه به دوشان غمه سیلاب نداریم اینو جدی گفتم شاید اولش یه کم سخت باشه و بعد از اینکه کار تموم بشه خیلی هم سخت نیست ولی خب خدایی خدم هر روز به ساختمونا نگه میکنم و میگم وایییییییییی نکنه زلزله بیاد چه بدبختیه میشه

دلداده
ساعت22:27---13 ارديبهشت 1392
توی روایات اومده از علائم آخرالزمان زلزله ایه که توی ری میاد و تعداد خیلی خیلی زیادی هم کشته میشند...داداشم گفته این اواخر چینیا پیش بینی کردن یه هفت لیشتر زلزله جنوب تهران میاد یه دو ریشتر شمالش...

ببینم این همه جا...حتما تو باید تهران قبول میشدی؟؟؟؟مثلا قم جای امنیه...کاش میرفتی اونجا ...میتونی انتقالی بگیری؟


دلداده
ساعت22:22---13 ارديبهشت 1392
تبریک قبول شدن دانشگاهت رو که گفتم...تازه همون موقع اولین بار که خبرشو دادی منم تبریکشو گفتم...همون پیامی که فرش قرمز شید کردم دیگه...ای بابا من الان این پیامه رو میبینم تو پروفایلته چ جوریه که ندیدیش؟

دلداده
ساعت22:16---13 ارديبهشت 1392
سلام سلام صدتا سلام هزارو سیصدتا سلام
ببینم خواب که نیستی؟

وبلاگو بیا ببین چ خبرهدی دی دی دینگ...تولدت مبارک...وبلاگمو بیای ببینیاااا جشن گرفتم...بدو بدووو

کادو باشه واسه بعد...هه...فهلا باید پولامو جمع کنم گوشی بخرم!!!


دلداده
ساعت10:27---12 ارديبهشت 1392




پیامای عمومی وخصوصی جفتشون یه جورند..ولی اگه جای تو بودم عمومیا رو میخوندم..میدونی چرا؟؟؟؟






چون اونارو چک کردم که ببینم کامل فرستاده شده یا نه..آخه بعضی وقتا این لوکس بلاگ قاتی میکنه نصفه نیمه میفرسته.

به هر حال کار از محکم کاری عیب نمیکرد.



پیامارو خصوصی هم زدم چون میدونستم عمومیا رو پاک میکنی..البته بابت پاک کردنشون این دفعه ناراحت نمیشم چون خودمم میخواستم خصوصی بزنم ولی چون میخواستم مطمئن بشم کامل اومده عمومی هم زدم.



خصوصی زدم که اگه عمومی هارو پاک کردی نظرامو داشته باشه...شاید بعضی جاهاش نیاز به دوباره خونی و فک کردن داشته باشه و با پاک کردنش نتونی این کارو بکنی...وشاید یه روزی به اینا بخندیم.و حیف بود که این خاطره ها پاک میشد...نمیدونم شایدم حیف نبود و همون بهتر که به فراموشی سپرده بشه.



به هر حال هرکاری میکنی از صفحه ی اول شروع کن به خوندن ....بالای صفحه ها شماره صفحه رو زدم
واقعا یه خسته نباشید به خودم عرض میکنم هم بابت نوشتنشون هم بابت فرستادنشون



دلداده
ساعت10:01---12 ارديبهشت 1392
ای بابا این پیام پایینیه رو پاک کن ...کارمو خراب کرد ترتیبو بهم زد...رفتم خصوصی بفرستم یادم رفت ... پاکش کن چندتا ازش برات فرستادم داری ازش

دلداده
ساعت9:58---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی دوم
شیش هفت ماهه گوشیم شکسته ...و گوشی ندارم....یعنی نخواستم که داشته باااشم...چند بار موقعیت خریدش برام پیش اومده ...ولی نخواستم ...چون واقعا کاریشم نداشتم....به جاش رفتم یه ریکوردر خریدم که بتونم زبان باهاش کار کنم.ریکوردر واسه ضیط صدا استفاده میشه .همون چیزایی که خبر نگارا ازش استفاده میکنند یا دانشجو ها میذارن رو میز استادشون واسه ضبط صدا.توضیح دادم برات، چون گفتم شاید تو هم مثل من اولین بارت باشه که اسمش به گوشت خورده. این ریکوردر رو قبل از پیام شماره دادنت خریدم توی اواسط سال تحصیلی .
کل پولامو روهم بزنم قلک تازه تاسیسمو پاره کنم شاید بیست هزار تومن بشه...طلا ملاهامو همشو فروختم..مامانم دوباره گوشواره برام گرفته ولی از ترس اینکه برم بفروشمش بهم نمیده بلا .سوء سابقه پیدا کردم براش.اینو گفتم که یعنی بدونی واقعا دستم به هیچ جا بند نیست و پول ندارم حتی حسابمم قبلا خالی کردم.اگه میداشتم دریغ نمیکردم و حتما گوشی رو میخریدم .
من تمام تلاشمو میکنم که گوشی بخرم حتی اگه شده دسته دوم...یه گوشی یی که حداکثر امکاناتش زنگ زدن و زنگ خوردنوو پیام دادنو پیام گرفتن باشه کافیه...به هر حال اگرم گوشی میداشتم بعد از پونزدهم زنگ میزدم نه الان...پس سعی میکنم حداقل تا پونزدهم یه جور جورش کنم ولی قول نمیدم .یه کم صبر داشته باشی درست میشه.
گفتی ناراحت نمیشی اگه زنگ بزنم پس یعنی خوش حالم نمیشی؟...به هرحال نظر تو اصلا مهم نیست ...من کار خودمو میکنم
این یه شوخیه کاشونی بودا...ازون شوخی جدی ها!!!توی عجب دوگا نگی یی قرارت دادم!!!حالا تو بگو شوخی بود یا جدی؟
آخه بعضیا میخوان بگن خوش حال نمیشن یا مسئله براشون عادیه..میگن ناراحت نمیشم.
یا این معنیو میده جملت..
یا معنیه اینکه نگران نباش ناراحت نمیشم از زنگ زدنت...این رمانتیکانست بالائیه مغرورانست یه کم البته مغروانش شاید به خاطر این باشه که من یه حرفی زدم که شاید تو ناراحت شدی
به هر حال هرکدوم منظورت بوده راستشو بگو من از شنیدن راسته بیشتر خوش حال میشم


دلداده
ساعت9:55---12 ارديبهشت 1392

لطفا پیامامو به ترتیب از صفحه ی اول بخون...بالای هر پیام شماره صفحشو زدم..عجب غافل گیری بشی تو با دیدن این همه پیام.


دلداده
ساعت9:54---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی هشتم
من از کجا باید بدونم تو الان از خونتون داری پیام میدی یا از سربازیت یا از دانشگاه جدیدت؟وقتی هیچی نمیگی.واقعا من الان نمیدونم تو کجایی...فقط چون گفتی لپ تاپ گرفتی از دوستت و چون این چند روزه تند تند جوابمو میدی و حرفی از سربازی نمیزنی من حدس زدم خونتونی. صد بار بهم گفتی دانشگاه قبول شدی... اتفاقا منم تعجب کردم از این همه تکرارت.که گفتی دیدی حواست نیست...خب من از کجا باید میفهمیدم این دانشگاه قبول شدنت به این معناست که دیگه سربازی نمیری مگه دانشگاهت از مهر ماه شروع نمیشه؟اگه از مهر ماهه خب دخلش به سربازیت چیه ؟موقتا این سربازی رو پیچوندی تا دانشگاهت تموم بشه یا کلا از زندگیت پاک شده.؟بابا من اینارو نمیدونم توهم هیچی نمیگییییییییییییی..ای باباااااااااااااااا..خب از صفر قشنگ واسه آدم توضیح بده دیگه.
در مورد خوندن پیاماتم باید بگم..از اون جایی که شما به قول خودت هر هفتاد سال یه بار پیام میدی...من اونقدر هول میشم موقع خوندنش ... مثه آدمی که خیلی گشنشه وقتی بهش غذا میرسه چ جوری میشه؟ دقت نمیکنند چیه فقط میخوان بخورند.منم دقت نمیکنم چیه فقط میخوام بخونم.چون دیر به دیر پیام میدادی.و این عجله باعث میشه دقتم بیاد پایین. کلا یه کم حواس پرت هستم.ازون جایی که به غذا علاقه ی زیادی داری فک کنم مثالمو خوب درک کنی.فک کنم دیده باشی آدمای گرسنه چه جوری غذا میخورن؟پس جای تعجبو سوالی دیگه گمون باقی مونده باشه .عجب مثالی زدم خودم کف کردم..هه..نمیدونم چ جوری به ذهنم رسید.بذار یه خاطره از حواس پرتیم بگم که زیاد ناراحت نباشی...
همینجوریشم دیرم شده بود..آنچنان خط اتو انداخته بودم که باهاش میشد هندونه قاچ کرد..تا پامو از خونه گذاشتم بیرون دیدم ای بابا اینکه همش چروکه..عجب بی خیری هستیا من که الان اتوت کردم...بعد نگام افتاد به اون پاچم.. اونموقع بود که دوزاریم افتاد چی کار کردم..خیلی ضایه بودبا اینکه دیرم شده بود برگشتم اونیکی رو هم اتو کردم...جاتون خالی اتوبوسم جا موندم...
اوه ببین چ مقاله ای شد...دیوار چین هم پیش پیام دراز من کم میاره.. گفتم کم میاره یاد یه چیزی افتادم.. یه جای حرفات گفتی شاید خودتم پیش خودت کم بیاری...معنیه این جملتو درست متوجه نمیشم...چ جوری میشه که آدم پیش خودش کم بیاره توضیح بده.یعنی دو تا برداشت متفاوت کردم نمیدونم کدومش درسته...خودت بگو که اشتباه برداشت نکنم.
نمیدونم چرا حس میکنم چیزی تو حرفام جا انداختم یا کامل نیست....به هر حال پیامم خیلی شده..اگرم چیزی باشه ،باشه واسه پیامای بعدیم.


دلداده
ساعت9:52---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی هفتم
شاید بعد از مرزنشکنیم بیشتر خودمو سرزنش کنم....
این "ن" اول مرزنشکستنت
واسه من سه تا معنی داشت
یک اینکه اشتباه تایپیه که گمون نکنم
دو لینکه این کارت رو مرز شکنی نمیدونی
سه اینکه داری امتحانم میکنی..که اگه منظورت این سومیه باشه واقعا متاسم..چون این طرز امتحان کردن درست نیست

گفتی پیاماتو درست نمیخونم...چ خوب شد که تو اینو گفتی..کلا هر وقت ناراحت میشی چیزی تو دلته بگو نذار کینه بشه یا غصه بخوری بابتش...مثه من که گیر دادم به دیر سر زدنت و کم پیام دادنت...خب میمردی قشنگ توضیح بدی.. اینکه نمیتونی پیام بدی واسه من کافی نبود..باید قشنگ واسه من توضیح بدی...آخه من با این حال که گفته بودی نمیتونی پیام بدی فک میکردم بیشتر از اینکه نتونی پیام بدی نمیخوای که پیام بدی .نمیدونم شایدم واقعا یه کم اینجوری بوده.
مثه همون پونزده روزی که زودتر رفتی سربازی!!!
به هر حال ببین من چ قشنگ برات توضیح میدم همه چی رو تو هم قشنگ موقعیتت رو برام توضیح بده که سوء تفاهم نشه ..درسته که تو اسممو نمیدونی ولی باور کن حس میکنم اطلاعاتی که تو از من داری خیلی خیلی خیلی بیشتر از چیزائیه که من از تو میدونم.


دلداده
ساعت9:50---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی ششم
طالع بینی ماهای زیادی روخوندم... طالع بینی رو دوست دارم...طالع بینی هندیتو خوندم..یعنی وقتی طالع بینیه خودمو خوندم و دیدم خیلی با من مطابقت داشت این بود که علاقمند شدم به طالع بینی...آدما خیلی ازین جور چیزا ازین که کسی ویژگیهاشونو بگه خوششون میاد.

راستی بهم گفتی بی احساس..گفتی خیلی بی احساسی
من خیلی فک کردم واسه چی چنین حرفی زدی...یا یه حرفی زدم تو پیا م قبلیه که باعث شده چنین حرفی بزنی...یا اینکه کلا از من چنین تصوری داری.نمیدونم.
تنها حرفی که حس کردم ممکنه از بابتش ناراحت شده باشی..
این حرفم بود:
من حتما باید بمیرم تا تو یه کار مفید انجام بدی...خب این شوخیه..ما کاشونیا زیاد به کار میبریم و معموله...منم قبلش فک میکردم شاید ناراحت بشی گفتم این شکلکه رو که نیشش تا بناگوشش بازهست و همه دندوناش معلومه رو برات آخر جملم خواهم گذاشت که بفهمی شوخیه..ولی خب موقع فرستادنش یادم رفت.آخه من اول تو ورد مینویسم..چون میترسم بعضی حرفام یادم بره.
وای راستی میدونستی من خیلی اون شکلکه رو دوس دارم...اینه اینو میگم
راستی اسمم مریم نیست...نکنه اسم دختر مورد علاقت این بوده؟مریم اسم واقعا قشنگیه و هیچ وقت کهنه نمیشه ولی اسم من نیست.
من توقع داشتم یه عالمه اسم مثال بزنی...به قول معروف فلّه ای..چون تک تک خیلی طول میکشه.. به هر حال میل خودته میخوای تک تک حدس بزنی تک تک حدس بزن فقط میترسم آخرش دیگه با عصا بیای و پیام بذاری...خدا رو چ دیدی شایدم آرزو به دل موندی ...مخصوصا اینجوری که ما داریم پیام میدیم.بیخیال.. باشه واسه وقتی زنگ زدم اونجوری راحت تر حدس میزنی..اگرم میخوای الان حدس بزنی مشکلی نیست.البته از سیزدهم اردیبهشت به بعد دیگه حق نداری پیام بدیااا...ولی خب دارم میرم تو فکر شهریوری کردنشون حداقل یکی دوتاشو..ببینم این قانون تک ماده چ جوریه؟ریاضی رو میتونم تک ماده کنم؟ببینم این تک ماده کردن عواقب مواقب نداره واسه دانشگامو کلا عواقب داره یانه؟؟؟


دلداده
ساعت9:47---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی پنجم
خب الان بهتر موقعیتمو درک کردی....دیشب خونه مادر بزرگم بودیم واسش روز مادر گوشی خریده بودند..منم دیدم حالا که بحث گوشیه حرف زدن درباره ی گوشی با مامانم زیاد براش تعجب برانگیز نخواهد بود...منم بحث گوشی رو واسه مامانم کشیدم وسطو گفتم یه گوشی ساده میخوام مثه گوشیه خودت...مامانم دیشب نوید خرید گوشی بهم داده ولی خب چ زمانیشو نگفته...زیاد نمیشه رو قولش حساب باز کنم.
اما همه ی اینا به کنااااار
چیز دیگری میخواهم بگویم که بااااااااااااید بدانی.
و اون اینه که من قبلا با پسر دیگه ای دوست بودم...یه پسر تبریزی..تقریبا مصاددف بوده با زمانی که تو به اون دختره علاقمند شدی...میخواستم همون موقع که تو از ماجرات میگفتی منم بگم ولی نگفتم...به هرحال این تصمیمو داشتم که بگم ولی حس کردم که زمانش نیست.
فقط خواستم تو این مدت رو این موضوع فک کنی.ببین شمارت محفوظه هر وقت بخوای میتونی پس بگیری.
واقعا دو دل بودم اونموقع و واقعا نمیدونستم میخوام چی کار کنم...من تو فکر تموم کردن بودم ولی تو انگار میخوای تازه شروع کنی... یه چند وقت بود که فک میکردم واسه چی دارم بهت پیام میدم...به اینکه داریم فراتر از یک لینک میریم...مخصوصا وقتی یه بار یادمه گفتی کاش پیشم میبودی تا میتونستم عشقو بهت القا کنم...این یه تلنگری بود برای من..اینکه نه مثه اینکه قضیه جدی شده ...یا وقتی گفتی شوکولات و آبنباتو اینارو راستشو بخوای شوکه شدم...و تصمیم گرفتم دیگه بیخودی بهت پیام ندم این بود که کمتر پیام میدادم...چون از خودم مطمئن نبودم.اینکه میخوام چی کار بکنم.
خب میدونی چیه من خونده بودم مردای اردیبهشتی از هرچی شبیه غذاست خوششون میاد..گفتم شاید به خاطر این علاقت به غذاست که سربازی بهت بدگذشته یا کلا انقدر وزنت کموزیاد میشه چون غذاشونو دوست نداری یا خوب غذا نمیخوری نمیدونم...اگه دلیل لاغر شدنت این بوده باشه خیلی لوسی...البته پیش خودم این فکروهم کردم پس لابد اگه به دختری هم علاقه داشه باشه لابد دختره شکل غذاست.من منظور بدی نداشتم ازون پیام.ولی فکرشم نمیکردم تو انقدر صریح حرف بزنی.خب خجالتم میکشیدم که دیگه بیم وبلاگت..اگرم تونستم بیامو و جواب پیاماتو میدادم واسه این بود که حرفتو نشنیده گرفتم..وگرنه که به هیچ وجه نمیتونستم پیام بدم..حالا ببینم واقعا انقدر غذا دوست داری؟پس خوش به حال غذا که تو انقدر دوسش داری. پس اگه این ویژگیت درست باشه پس احتمال اینکه ویژگی های دیگتم که اونجا خوندم درست باشه زیاده.


دلداده
ساعت9:45---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی چهارم
یه مدت بود مزاحم تلفنی داشتم....یعنی اول نمیدونستم مزاحم تلفنیه فک کردم آشناست دوستمه سربه سرم میذاره...یا داییمه که تازه شمارمو گرفته...دارن سر به سرم میذارن...منم جواب پیامارو میدادم.. بعد دیدم نه مثه اینکه قضیه جدی شد..دیگه زنگ میزد...منم گوشی رو برنداشتم...ولی خب خیلی سمج بود پشت سرهم زنگ میزد...منم توجهی نمیکردم ...گوشیم همیشه طاقچه ی اتاق در ملا عام بود...حتی وقتی میخواستم برم بیرون با خودم نمیبردمش....ولی خب بابام متوجه این زنگای اون شده بود ...چند بارم که من خونه نبودم دیده بود گوشیم خیلی زنگ میخوره یه بار جوابشو داده بود بابام ..یه مدت زنگ نمیزد دیگه...البته اینکه جوابشو داده رو خودش بهم نگفته بود...من رو گوشیم حساسم خیلی از مواقع فقط با لمسش متوجه میشم کسی به گوشیم دست زده یانه...بعد عصبانی شدم چون خوشم نمیاد کسی توکارام دخالت بکنه یا بهم مشکوک باشه توقع داشتم پدرم منو بشناسه ..وقتی پرسو جو کردم فهمیدم که آره کار بابام بوده...و اینجوری شد که خودش گفت...اینجوری بود که فهمیدم کسی به گوشیم دست زده و اینکه بهم مشکوکند...من از اینکه چکم بکنند متنفرم..توقع داشتم به تربیت خودش اعتماد داشته باشه..گوشی وسیله ی شخصیه منه...خوشم نمیاد کسی وارد حریم خصوصیه من بشه .من اون زمانا یه کم درسام ضعیف شده بود.. بابام فک میکرد من یه سرو سری با این مزاحم تلفنیه دارم که درسام اینجوری شده...آخه تو بگو اگه من سر و سری با اون میداشتم که گوشیمو تو ملا عام نمیذاشتم...اینارو فهلا داشته باش ...چند روز بعد که حالا نمیدونم عید قربان بود یا غدیر ..شبش داشتم به همه فکو فامیل اس ام اس میدادم تبریک میگفتم فردا رو..خوابم میومد گرفتم خوابیدم گوشیمم طاقچه پذیرایی بود..بابام که از بیرون اومد...دیده بود داره هی پیام میاد واسه گوشیه من..گوشیمو برداشته بود که بعدا ببینه... نصفه شب بود همه بیدار بودن از خواب بیدار شدم.بعد اتفاقی دیدم گوشیم طاقچه اتاق نیست....میخواستم ببینم جواب تبریکامو کسی داده یا نه... وقتی دیدم گوشیم نیست عصبانی شدم....خلاصش اینکه یه دعوای حسابی راه افتاد..منم هرچی از دهنم دراومد گفتم....هرچی از دهنم دراومد گفتم غیر از اون چیزی که باید میگفتم..اون چیزی که نگفتم...توضیح مسئله بود...و اینجوری متهم شدم به کسی که فرهنگ استفاده از گوشی رو نداره...گوشیمم شکست سیم کارتشم نمیدونم چی کارش کرد .. هرچی گشتم نبود...خیلی عصبانی بودم...این اتفاق وسط امتحانای شهریورم افتاد..نمیخوام منو با دخترای دیگه مقایسه کنه...نمیخوام فک کنه هر غلطی که دخترای دیگه میکنند شاید دختر خودشم اینکارارو بکنه...نمیخوام....این فکرا مثه خوره افتاده بود تو جونم...اونقدر عصبانی بودم که گفتم حالا که اینجور شد همه امتحانای شهریورمم میندازم...از لجبازیش میخواستم همون فردا برم گوشی بخرم..ولی خب یه کم سعی کردم این احساساتمو که جریحه دار شده کنار بذارم و فک کنم به اینکه واقعا لزومی نداره احتیاجی به گوشی ندارم...یه نفرم باهام حرف زد گفت اینکارو بکنی بیشتر فک میکنند قضیه جدی بوده.سعی کردم بر اعصابم مسلط باشم.به هر حال تو این قضیه بیشتر خودمو مقصر میدونم چون براش هیچ وقت توضیح ندادم.


دلداده
ساعت9:43---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی سوم
آهان یه راه دیگم همین الان به ذهنم رسید برم پول از دوستم قرض بگیرم.وقتی پول قرض بگیرم خب باید بهش پس بدم ..میتونم گوشی رو که خریدم به مامانم بگم اینکارو کردم...اونوقت اون مجبور میشه پولو بده که برم به دوستم بدم....به ظاهر همه چی درست میشه...اما اینجوری تموم نخواهد شد...میدونی چرا؟چون اون(مامانم) ذهنش برای همیشه مشغول میشه و براش سوال میشه که چرا انقدر در گوشی دار شدن عجله داشتم که حاضر شدم قرض بگیرم؟البته این طرز فکر ممکنه واسه اعضای دیگه ی خونه هم پیش بیاد.اگه مامانم بگه که چی کار کردم

تازه اگه دوستم بپرسه که پولو واسه چی میخوام چی بگم؟نمیخوام اون بفهمه به دودلیل:
یک اینکه ممکنه اونم راغب کنم به چنین کاری.نمیخوام باعث و بانیه گناه اون باشم.
دوم اینکه نمیخوام طرز فکر هیچ کس روم تاثیر بذاره..ممکنه یه وقت چیزی از تو تعریف بکنم بعد اظهار نظری بشه و این اظهار نظر رو طرز فکرم از تو تاثیر بذاره.نمیخوام اینجوری بشه .هر چی باشه اون جای من نیست و نمیدونه اوضاع از چ قراره.
به هر حال اگه هیچ جوره نتونم گوشی رو جور کنم دست به چنین کاری خواهم زد .یعنی راه حل آخره.
در جوابش به اینکه پولو واسه چی میخوام به هیچ وجه حرفی نخواهم زد میگم بهش فلان قدر تومن پول احتیاج دارم و خواهش میکنم ازم نپرس واسه چی میخوام.
به هر حال اینم راه حل بدی نیست ...با وجود اینکه زیاد از این کار خوشم نمیاد و شاید همون حسی رو دارم که تو موقع قرض گرفتن لپ تاپ داشتی ولی خب اینم یه راه حله دیگه...تمام سعیمو میکنم که اینجوری نشه.
آخرش نفهمیدم لپ تاپ دوتا" پ" داره یا دوتا "ب" و یا یه "ب" و یه "پ "...واگه اینجوریه "ب "اول میاد یا "پ"... یه "پ" رو مطمئنم داره نمیدونم اولی بود یادومی...اونیکیش نمیدونم چیه"ب" هست یا "پ"...چ پیچیده شد!!!

اصلا میدونی قضیه شکستن گوشیم چیه...بذار بگم که کامل موقعیتمو درک بنمایی...تو صفحه بعدیه


دلداده
ساعت9:42---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی دوم
شیش هفت ماهه گوشیم شکسته ...و گوشی ندارم....یعنی نخواستم که داشته باااشم...چند بار موقعیت خریدش برام پیش اومده ...ولی نخواستم ...چون واقعا کاریشم نداشتم....به جاش رفتم یه ریکوردر خریدم که بتونم زبان باهاش کار کنم.ریکوردر واسه ضیط صدا استفاده میشه .همون چیزایی که خبر نگارا ازش استفاده میکنند یا دانشجو ها میذارن رو میز استادشون واسه ضبط صدا.توضیح دادم برات، چون گفتم شاید تو هم مثل من اولین بارت باشه که اسمش به گوشت خورده. این ریکوردر رو قبل از پیام شماره دادنت خریدم توی اواسط سال تحصیلی .
کل پولامو روهم بزنم قلک تازه تاسیسمو پاره کنم شاید بیست هزار تومن بشه...طلا ملاهامو همشو فروختم..مامانم دوباره گوشواره برام گرفته ولی از ترس اینکه برم بفروشمش بهم نمیده بلا .سوء سابقه پیدا کردم براش.اینو گفتم که یعنی بدونی واقعا دستم به هیچ جا بند نیست و پول ندارم حتی حسابمم قبلا خالی کردم.اگه میداشتم دریغ نمیکردم و حتما گوشی رو میخریدم .
من تمام تلاشمو میکنم که گوشی بخرم حتی اگه شده دسته دوم...یه گوشی یی که حداکثر امکاناتش زنگ زدن و زنگ خوردنوو پیام دادنو پیام گرفتن باشه کافیه...به هر حال اگرم گوشی میداشتم بعد از پونزدهم زنگ میزدم نه الان...پس سعی میکنم حداقل تا پونزدهم یه جور جورش کنم ولی قول نمیدم .یه کم صبر داشته باشی درست میشه.
گفتی ناراحت نمیشی اگه زنگ بزنم پس یعنی خوش حالم نمیشی؟...به هرحال نظر تو اصلا مهم نیست ...من کار خودمو میکنم
این یه شوخیه کاشونی بودا...ازون شوخی جدی ها!!!توی عجب دوگا نگی یی قرارت دادم!!!حالا تو بگو شوخی بود یا جدی؟
آخه بعضیا میخوان بگن خوش حال نمیشن یا مسئله براشون عادیه..میگن ناراحت نمیشم.
یا این معنیو میده جملت..
یا معنیه اینکه نگران نباش ناراحت نمیشم از زنگ زدنت...این رمانتیکانست بالائیه مغرورانست یه کم البته مغروانش شاید به خاطر این باشه که من یه حرفی زدم که شاید تو ناراحت شدی
به هر حال هرکدوم منظورت بوده راستشو بگو من از شنیدن راسته بیشتر خوش حال میشم


دلداده
ساعت9:40---12 ارديبهشت 1392
صفحه ی اول
با ابن میشه سومین پیامی که دارم مینویسم...نتیجه ی اون پیاما این میشه که باشه زنگ میزنم..البته میگن واسه هر کاری باید انشاءالله گفت..اوه ببین واسه چ کاری هم ان شاءالله گفتم!!!!!.توضیح و حرف زیاد زدم اونقدر که حالم از پیامام دیگه بهم خورد ترجیح دادم فقط نتیجه رو اعلام کنم!!!ولی تو بدان پشت این نتیجه استدلال ها و حرف ها و اتفاقی بود.که بعدا برات توضیح میدم
نمیدونم چ طرز تفکری از من داری...منو چ جوری تصور میکنی
اگه بدونی چندتا رضا تو ذهنم ساختم...نمیدونم کدومش واقعا خودتی.. خدا رحم کنه....نقطه ضعف این دنیای مجازیه دیگه ...چ میشه کرد.
پیامی که توش شمارت بود مربوط به روز هفتم اردیبهشت بود و پیامی که من توش قرار پونزدهم رو گذاشته بودم اونم واسه هفتم اردیبهشت بود...به گمونم هم زمان پیام میدادیم ...باید زماناشونو ببینم.
من اون پیام شمارتو هنوز نخونده بودم که این پیام قرار روز پونزدهمو فرستادم.
پیام شمارتو روز نهم اردیبهشت یعنی دو روز بعد خوندم.البته یه پیام دیگم توی همونروز یعنی روز نهم تو داده بودی ...وقتی رفتم وبلاگ دوتا پیام جدید داشتم.پیام دومت در رابطه با نظرت در مورد قرار روز پونزدهم بود.به گومنم به اشتباه ابن قرار روز پونزدهم رو جواب شماره دادنت گرفتی.خواستم بگم چ اتفاقی افتاده.اخه خودمم تعجب کردم گفتم خوبه بهت گفتم با همین پیام وبلاگی دادن هم کلی ذهنم مشغول میشه اونوقت تو شماره میدی؟...و همین امر باعث شد که وارد جزئیات پیاما و زماناشون بشم ببینم چطور شده.
شفاف سازی رو داشتی؟...خواهش میکنم ما اینیم دیگه...یه کم پیام تو پیام شده بود . گوریده بود خواستم منظم کنم بگم چ اتفاقی افتاده.چون بعید میدونستم تو متوجه این گوریدگی شده باشی.از بس بد فهمی و سوء تفاهم برام پیش اومده تو زندگیم که سعی میکنم حواسم حداقل در این زمینه ها جمع باشه...حواس پرتی دارم وحافظه ای به قول دوستم جلبک.نمیدونم شاید حواس پرتیام واسه ذهن مشغولیام باشه.با این وجود سعی میکنم حواسم در این زمینه ها جمع باشه . راستی تو معنیه گوریده رو میدونی؟اگه نمیدونی بگو شاید یه اصطلاح منحصرا کاشونی باشه


دلداده
ساعت23:24---7 ارديبهشت 1392
گفتی خوش حال میشی اگه بتونی کمکی بکنی بهم برای درسام
خب تنها کمکی که شما میتونی بکنی پیام ندادنه..موقتا ..تا من امتحانامو بدم..یه عالمه حرف دارم ولی الان زمان مناسبی نیست…به هر حال باید تکلیف همه چی مشخص بشه نمیخوام بیشتر ازین کش دار بشه تمومش میکنم .اگه پارسال خودم خودمو شهریوری کردم...امسال میترسم واقعا شهریوری بشم....چون درسا رو که نخوندم هیییچ..سر کلاس هم نرفتم...باید بشینم خودم بخونم..تازه میرم شروع کنم..امتحانام میره شروع بشه...میخوام امتحان بدم از چیزی که نمیدونم چیه و تا حالا نگاه ننداختم بهش...در مورد من قضاوت نکن...قبول دارم کارام یه جوریه...ولی خب خواهش میکنم درک کن موقعیت الانمو ...پیام دادن بهت و یا خوندن پیامات و یا منتظر بودن برای پیام دادنت و یا هر کاری که مربوط به تو باشه حواسمو به کل پرت میکنه نمیذاره تمرکز کنم....باور کن وقتی ذهنم مشغوله به هیچ وجه نمیتونم درس بخونم. البته باکی نیست از شهریوری شدن ...ولی خب ترجیحا نمیخوام اینجوری بشه..حالا درسته که تو تابستونم معلوم نیست درست درمون بخونم ولی خب میخوام حداقل ذهنم آزاد باشه...کلی برنامه دارم واسه تابستونم..خوشبختانه از درسای اختصاصی زیستو فیزیکمون نهائیه..و از عمومی ها ادبیات و دینیمون...امتحانای نهایی از امتحانای معلمای ما تو تیز هوشان راحت تره..ولی خب به هر حال باید واسه نهائیم بخونم..امتحان شیمی و فیزیکو معلمای خودمون طرح میکنند و نهایی نیست...کاش ایناهم نهایی میبود...مشکل اصلی اینجاست..چون سخت میگیرن...ریاضی رو اونایی هم که سر کلاس رفتن میگن خوب یاد نگرفتن چ برسه به من..به هر حال باید شروع کنم.... از رو این کتابای کمک آموزشی میخوام بخونم..داداشم بهم معرفی کرده..داداشم در این زمینه ها خیلی زیرکه.در زمینه ی کتاب گیر آوردن.واقعا داداشم یه نعمته برای من.
امتحانارو گفتن یا شونزدهم اردیبهشت یا بیستم شروع میشه..اولیشم تازه ریاضیه
هنوز شروع نکردم به خوندن
خب اگه احیانا میخوای پیام بدیم بذارش واسه خرداد اگر نه هم که هیچ.
اگه قرار برپیام دادن شد باشه واسه یه روزی تو خرداد.. و تا اون روز به هیچ وجه پیام نه من میدم نه تو...نمیدونم چه زمانی امتحانام تموم میشه....پونزدهم خرداد به عنوان قرار چ طوره؟
پونزدهم خرداد " تو " اول پیام بده باشه؟


دلداده
ساعت0:00---7 ارديبهشت 1392
ببینم حتما من باید بمیرم تا تو یه کار مفید انجام بدی؟ تو اختراعتو بکن چی کار داری به مردن من.

خدمت شما عرض بنمایم که آقای امیر محمد دوسال از بنده کوچک تر هستند و به یه دختری هم سنو سال خودش علاقه منده و هیچ گیر و بندی با من نداره..هیچ قصدو منظوری نداره..جای برادر کوچیکمه ...گهگاهی به این جانب سر میزنه خاطراتمو میخونه اگه یه نفر بوده باشه که همه پستامو خونده باشه امیر محمده....منم واسه کسی که برام وقتشو میذاره احترام قائلم ...خاطره های من واسه همست..هیچ قصدو منظوری هم نداره...منم نسبت به اون هیچ قصدو منظوری ندارم...یعنی میخوای بگی تو تاحالا نشده به وبلاگ دختری سر بزنی و برای پست هاش نظر بذاری؟
البته به شما حق میدم بابت حساس شدن رو این موضوع..ولی خب توضیح دادم که مشکلی نیست.

حالا که تنبلی میکنی واسه پیدا کردن اسمم خیل خب اسممو میتونی حدس بزنی..حدس بزن ببینم تو حدسات اسمم پیدا میشه یا نه.
یه چیزی میخوام بگم...ولی نمیتونم..به هرحال حرف خوشایندی نیست.نمیدونم چ جوری بگم.باشه واسه بعد.
از درسام پرسیدی...این اواخر فهمیدم به زبان علاقه دارم...و چ حس خوبیه که آدم علاقشو پیدا میکنه..میخوام کنکور زبان بدم.اما نه امسال بلکه سال دیگه.زبان رشته ای نیست که نشه سال اول قبول شد ...درسته که یه کم دیر علاقمو پیدا کردم ولی علت اینکه نمیخوام امسال برم دانشگاه چیز دیگه ایه.یعنی یه چیز که نه..چندتا مورد هست که باعث شد این تصمیمو بگیرم.

راستی واسه بعد از امتحانای ترم دوم برنامه ریزی کردم برای رفتن به آرایشگری..انشاالله اگر عمری باشه..میخوام آرایشگری هم یاد بگیرم. علاقه دارم.دوره ی مقدماتیش شش ماهست.
راستی...
سربازی؟


دلداده
ساعت21:55---20 بهمن 1391
دارم میرم تو فکر یه دفتر خاطرات کاغذی
و این یعنی..

کم کم و شاید هم یه دفعه بدرود ولی الان نه هاااا


دلداده
ساعت21:50---20 بهمن 1391















این گلا در نقش فرش قرمز+تبریک+ایشالله که خیره




واما..
نه مثه اینکه تو کلا غیر از پستام پیامامم نمیخونی وگرنه سوال تکراری نمیپرسیدی

و دیگه اینکه..

دوستاتم واسه کارشناسی شرکت کرده بودن؟


دلداده
ساعت22:48---6 بهمن 1391
قالب جدیدمو دیدی؟
دختره رو میگم
هه...با تو غرابت معنایی داره
از اون جهت که کفشاشو در آورده
ولی خب یه تفاوتایی هم دارید..
مثلا اون دختره تو پسری..هه...یه لحظه تو روتو لباس اون دختره تصور کردم با دامن ..وای چ صحنه ای
و تفاوت بعدی در اینکه..
جلوی تو یه کوه بود ولی جلوی این دختره یه جادست
حالا کوه با جاده چ فرقی داره رو نمیدونم

پیاماتو یه بار دیگه خوندم البته اوناییش که این لوکس بلاگ پاک نکرده بود
و واسه خوندن دوبارشون دلیل داشتم
تو یکی از این پیامایی که اواخر داده بودی..تو به من گفته بودی بد دل
نمیدونم چرا دفعه اول که پیامتو خونده بودم اون بد دلو ندیده بودم تا برات توضیح بدم...من بد دلم یا شما که شوخیای منو جدی میگیری؟ هان؟هه..الان دعوامون میشه ..شوخی بوودن اون حرفایی که درمورد تو و اون دختره میزدمو میگم ....من پشت مانیتور با خنده اونارو مینوشتم .مهربانانه بخون پیامامو….البته نه خیلی هم مهربانه نه...معمولی بخون..معمولی!..من کسی رو متهم نکردم..
میگم من فک کردم دیدم بیشتر از اینکه به تو توی سربازی سخت بگذره به مامانت سخت میگذره... آره مامانا دلشون خیلی شور میزنه
من پیامامو عمومی میزنم به دودلیل اول اینکه لوکس بلاگ بعضی پیامارو نصفه نیمه میفرسته..وقتی خصوصی بزنم مطمئن نمیشم که پیامم کامل اومده یا نه..واسه اینکه مطمئن بشم همچین میکنم...ویک دلیل دیگه که فعلا بماند
اصلنم خوشم نمیاد پیاماموکسی پاک کنه
تو یه جا خوندم نوشته بود فوریت تا کاردانی داره تازه فقط پسرا میتونن برن قدشونم باید به صدوهفتاد برسه..منکه نه پسرم نه قدم به صدو هفتاد میرسه..
به هر حال..
معلوم نیست این اطلاعاتی که من خوندم واسه چند سال پیش بوده هنوز آپدیتش نکرده بودن..
چون طبق حرفای تو دانشجوی دخترم دارید...یه پیاماتو که یه سالو خورده ای پیش داده بودی خوندم دیدم یه جاش گفتی که تازه کارشناسیش اومده..خب به هر حال الان ملتفت شدم..نمیخواد زحمت بکشی برام توضیح بدی..نه که واقعا خیلی هم به سوالای من جواب میدی!..هه..به هر حال تمرکز کن رو سوالای دیگم..هه!


دلداده
ساعت22:27---6 بهمن 1391
اولای سال بود..
رفتم ابروز علاقه بنمایم به کتاب ادبیاتم
جلدشو بوس کردم
بعد آوردم جلوی صورتم تا نگاش کنم.. دیدم عکس یه مرده ای روشه..یکی از شخصیتای اسطوره های ایران بود..اشتب اونو بوس کرده بودم..هه..خخخ
زل زدم تو چشاش گفتم :..آهای به خودت نگیریا..این بوسه مال تو نبود میخواستم کتابمو بوس کنم


واسه چنتا همکلاسیا تعریف کردم..خندیدن ..یکیشون گفت بازم برو خدارو شکر کن که اون خره رو بوس نکردی...راست میگفت!...آخه اون مرده سوار یه اسب بود...هه..بچه های ما به اسب میگن خر...برید رو جلد کتاب ادبیات پیش دانشگاهی رو ببینید ملتفت میشید چی دارم میگم


دلداده
ساعت22:24---6 بهمن 1391
این یکی از همون پستاست

چند وقت پیش..

سر کلاس ادبیات بودیم یه مصراعو جوری معنی کردم همه زدن زیر خنده معلممونم خندش گرفت

این یه بیت از آیت الله طباطبائیه تو کتاب پیش هست ...علامه شعراش عرفانیه ...عرفان یعنی عشق به خدا

مهین مهرورزان که آزاده اند بریزند از دام جان تارها

واما معنیش:مهین یعنی بزرگترین..مهرورز هم یعنی عاشق..معنیه کلش میشه اینکه:بزرگترین عاشقا که آزاده اند..از جان خودشون یعنی وجودشون تعلقات دنیای رو دور میکنند

و اما آنچه دلداده معنی کرد:

من جان رو استعاره از معشوق گرفتم..آخه قبلنا معلممون تو جاهای دیگه جان رو استعاره از معشوق میگرفت

بعد تار رو هم مجاز از مو گفتم

بعد اینجوری معنی کردم:بزرگترین عاشقا که آزاده اند از دام هایی که معشوق براشون میذاره موهاشون میریزه





دلداده
ساعت22:20---6 بهمن 1391
سلام
از اون جایی که نیستی و از اون جایی که تعداد پستای در حال نمایش تو ی صفحه ی اصلیمو کم کردم...و با توجه به سوء سابقه ی شما در خواندن پست های من..
اینکه نمیخونی منظورمه
و با توجه به الطاف اینجانب خودم
و چشم پوشی هایم از این مسئله..البته هنوز کامل نتونستم
و بزرگواریمان
بر این شدیم
تا لذا
آنچه از پست هامان که خنده دار است برایتان بفرستیم..
فقط جهت نشستن خنده بر لبانتان
که گفتیم از لطفمان است ولی حقت نیست...چون حق کسیه که پستامو همشو میخونهه..هه


همون که برات پیام میذاره دییگه
ساعت13:34---26 دی 1391
های خدااااااااااااا...من که آخرش نفهمیدم چند وقت به چند وقت میری سربازی چقدر مرخصیت میدن..الان داره سه هفته میشه ها..که نیومدی..
یه بار واسه من توضیح ندادی درست ببینم کی میای

یه درد که نیست..خب آدم فک میکنه هستی ج نمیدی...خعل خب..هرجور راحتی..


دلداده
ساعت12:25---13 دی 1391
تصمیم گرفتم از روی همه ی پیام قبلیات یه بار دیگه بخونم...
همه ی اون پیامایی که تا حالا دادی

الان دارم میرم همین کارو بکنم




دلداده
ساعت12:20---13 دی 1391



هیش وقت خدا هم که تو نیستی.....یعنی یا تو نیستی یا من نیستم


میخوام یه چیزی بگم باید باشی تا بگم


دلداده
ساعت12:12---13 دی 1391
وای سلام مجدد

چیزه ...از رو پیامت یه بار دیگه خوندم فهمیدم واسه سربازی داری میری مراغه..هه...عجب حواس پرتیم من...
ولی خب در کل تا حالا بهم نگفتی اهل کجایی..تو پروفایلتم که چیزی نیست..من چون دانشگاه و کارت مشهده گفتم شاید مشهدی هستی


دلداده
ساعت10:50---9 دی 1391
نکنه ناراحت میشی عمومی میزنم پیامامو؟؟؟؟

دلداده
ساعت10:48---9 دی 1391
راستی من رفتم گاج

گروه آموزشی خودکار...دی دی دی دینگ

همه بچه های تجربیمون رفتن قلم چی من فقط گاجم...داداشمم رفته گزینه دو..

من اولا بین گزینه دو و قلم چی شک داشتم...بعدش مطمئن شدم که میخوام برم قلم چی...ولی یه دفعه به سرم زد که برم گاج

همه رو متعجب کردم

میدونی چیه؟

بهترین گزینه واسه همه یه جور نیست چون ما آدما شرایطمون یه جور نیست ویژگیهامون و معیارامون

اینکه بهترین گزینه واسه شما قلم چی بوده واینکه واسه اکثر بچه ها اینطوری بوده هیش کدوم دلیل بر این نمیشه که واسه منم بهترین گزینه باشه

بهترین گزینه یه چیز نسبیه

عجب سخنرانی یی کردم..هه..ایهین ...اوهون...


دلداده
ساعت10:41---9 دی 1391
نظرامو دیگه پاک نکنیااااکلی ناراحت میشم وقتی پاکشون میکنی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در - ساعت - توسط
|


Power By: LoxBlog.Com